زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شب عاشورا
میشود روشنی خـیـمه بمانی تا صبح مونسم باشی و شب را برسانی تا صبح میشود رَحم كنی حرفِ جـدایی نزنی تا پیِ چـاره مـرا سر نَـدَوانی تا صبح منّتت دارم و میخواهم اگر راهی هست مَحضِ این خاطرِ آشُفته بمانی تا صبح چه به روزِ تـو میآرنـد خـدا میدانـد زنده نگذاردم این دل نگرانی تا صبح روبـرویِ تو اگـر گـریـه اَمـانـم بدهـد بر ندارم نِگَه از رویِ تو آنی تا صبح دهـنِ خـشك و لـبِ پُر تَـرَكَت نگـذارد دلِ رنجـورِ مرا تاب و توانی تا صبح بُغـض پـا پـیچِ گـلویم شـده و میترسم كار دستم دهد این سوز نهانی تا صبح هول كردم به زمین خورده ام و میخواهی خاك از چـادر زینب بـتكـانی تا صبح بنشین سیر نگاهت كنم ای یوسفِ عشق لحظهها میرود و نیست زمانی تا صبح چـشمِ بارانـیـتان میدهد امشب خبـرم از بَـلایی كه قـرار است بیاید به سرم وای بر حالِ دلِ خواهرِ تو فردا عصر میخورد چنگ به بال و پرِ تو فردا عصر آسمان را ز عطش دود فقط خواهی دید رَمقی نیست به چشمِ ترِ تو فردا عصر سرِ شش ماهۀ تو میشود آویز به پوست ارباً ارباست علی اكبرِ تو فردا عصر میبَـرد لشكری از نیـزه حـوالیِ حرم تـكه تـكه تـنِ آب آورِ تـو فـردا عصر تك و تنها وسطِ دشت و بیابان چه كند؟ دامنش سوخت اگر دخترِ تو فردا عصر چنگِ یك مُشت سنان در طمعِ گیسویت میزند پَرسه به دور و بَرِ تو فردا عصر هر قدر نیزه و شمشیر و تبر جمع كنند بیشتر كشف شود پیكرِ تو فردا عصر چكمهای سرخ میافتد به رویِ سینۀ تو خنجری كُند رویِ حنجرِ تو فردا عصر سخت دعـواست سـرِ جایـزۀ بیـشتری بـیـنِ گودال بـرایِ سرِ تو فردا عصر آخرین خواهشم این است دعا كن برسم زودتـر از نـفـسِ آخـر تـو فردا عصر چـشمِ بارانـیـتان میدهد امشب خبـرم از بَـلایی كه قـرار است بیاید به سرم |